menusearch
mahdijamalikia.ir

آزمون های بزرگ الهی

۱۴۰۰/۵/۲۷ چهارشنبه
(0)
(0)
آزمون های بزرگ الهی
آزمون های بزرگ الهی

 

 

 

 

 

•  آزمون های بزرگ الهی


«وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» (سوره بقره آیه 124) «هنگامی که خداوند، ابراهیم را در امور گوناگونی آزمود و او به خوبی از عهده این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم!»
سوره صافات: «فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ (103) وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا کَذَٰلِکَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (105) إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ (106) وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ (107)» «یعنی هنگامی که (ابراهیم و اسماعیل) «تسلیم» امر خدا شدند و پدر پیشانی (جبین) پسر را برخاک گذاشت تا اورا ذبح کند؛ (103) از جانب خدا ندا آمد که دست نگهدار ای ابراهیم! (104) چرا که تو آن رؤیایت را تحقق بخشیدی و خدا اینگونه است که به نیکوکاران پاداش میدهد (105) بدرستی که این امر یک آزمون بزرگ الهی بود (106) (پاداش شما اینست که) خداوند فدیه داد آن را به «ذبح عظیم» (107)
همانگونه که به روشنی از مضمون آیات فوق بدست می‌آید، خداوند متعال پس آزمونهایی بزرگ و پس از اینکه حضرت ابراهیم (ع) به خوبی از پس آن آزمونها برآمد و توانست طوری عمل کند که خواست و مشیت خدا باشد و موفق شد رضایت خدا را در بالاترین مراتب جلب کند، آنگاه پاداشهایی بزرگ و درجات و مقاماتی عالی به او داد.
در حکمت 93 نهج البلاغه از قول امیرالمؤمنین علی (ع) در تشریح دلیل امتحانات الهی برای بندگانش آورده شده است:
«وَإِنْ کَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، وَلَکِنْ لِتَظْهَرَ الاْفْعَالُ الَّتِي بِهَا يُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ» «اگر چه خدا انسان را بهتر از خود او می‌شناسد ولکن برای اینکه افعالی که ملاک پاداش و کیفر است را آشکار سازد، آنان را آزمایش میکند».
یک تعبیر این فرمایش حضرت اینست که خدا خودش از ظرفیت و اهلیت کسانی که به رسالت برگزیده آگاهی کامل دارد، اما آزمونهایی را برای آنها پیش می‌آورد تا مردم از قابلیتها و ظرفیت و اهلیت آن رسولان مطلع شوند. مثل یک مربی که می‌داند یکی از شاگردانش چه نابغه ای است و چه قابلیتهایی دارد اما در انظار دیگران او را می‌آزماید تا دیگران هم به قابلیتهای او پی ببرند و بدانند که آن شاگرد و یا دانش آموخته تا چه اندازه مستحق ستایش و دریافت مسئولیت و پاداش است.
آزمونهای الهی دلایل دیگری هم دارد. همچنانکه خداوند در آیات ابتدایی سوره عنکبوت می‌فرماید: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَکُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ» (عنکبوت - 2) «آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: «ایمان آوردیم»، به حال خود رها می‌شوند و آزمایش نخواهند شد؟».«وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِينَ» (عنکبوت - 3)«ما کسانی را که پیش از آنان بودند آزمودیم (و اینها را نیز امتحان می‌کنیم). پس باید خدا کسانی را که راست می‌گویند و کسانی را که دروغ می‌گویند بشناساند!».
همچنین در آیه 31 سوره محمد می‌خوانیم: «وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّىٰ نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْکُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَکُمْ» (محمد - 31) «ما همه شما را قطعاً می‌آزمائیم تا معلوم شود مجاهدان واقعی و صابران از میان شما کیانند، و اخبار شما را بیازماییم!».
آیات دیگری هم در باب آزمونهای الهی و حکمت آن در قرآن مجید هست که ما به جهت اختصار بهمین چند مورد بسنده می‌کنیم.
خداوند داستان اقوام و پیامبران متعددی را در قرآن ذکر نموده است. آنچه که ما در راستای گفتارمان می‌خواهیم به آن اشاره کنیم اینست که بسیاری از پیامبران در هدایت قومی که برای هدایت آنان به رسالت برگزیده شدند توفیق نیافتند. این عدم توفیق دلایل متعددی داشته است که از طرفی به ظرفیت و اهلیت انبیاء و میزان دانش و آگاهی (بنا به رسالتی که داشته اند) که خدا به آنها داده است بستگی داشته و از طرفی به ظرفیت و اهلیت مردم آن عصر و زمان مربوط می‌شده که چقدر هدایت پذیر بوده اند. و از طرفی به وسعت زمان و مکان و دامنه رسالت انبیاء مربوط می‌شده است.
فلذا می‌بینیم که در زمان حضرت نوح نبی (ع) پس از قریب هزار سال نبوت فقط تعداد انگشت شماری (بنا به روایتی فقط 6 نفر) به دین خدا ایمان می‌آورند. و حتی زن و یکی از فرزندانش در زمره نجات یافتگان نیستند.
لوط نبی (ع) هم به واسطه لجبازی قومش، در هدایت آنها توفیق نیافت و در نهایت، آن قوم خطاکار به عذاب خدا گرفتار شدند. خدا در قرآن متذکر شده همسر لوط نبی (ع) نیز با هلاک شدگان بود. (سوره هود آیه 81)
پیامبران قوم بنی اسرائیل هم، در ارشاد این قوم لجوج هرچه زحمت کشیدند نتیجه مطلوب نگرفتند. بنی اسرائیل و بویژه پیروان یهود هر اذیت وآزاری که از دستشان بر می‌آمد به پیامبران خود می‌رساندند. و این نه از روی جهالت بلکه پس از علم و آگاهی بود که خدا به آنها داده بود. چرا که علمای آن قوم، برخی از فرزندان و نزدیکان انبیاء بودند و از آنچه که خدا بر پیامبرانش نازل کرده بود خبر داشتند، اما راه لجبازی و عناد با دین خدا را پیش گرفته بودند، دین خدا را تحریف می‌کردند و انبیاء الهی را می‌کشتند.
اما در میان انبیاء بزرگ الهی، حضرت ابراهیم (ع) موقعیت ویژه ای داشت. پس از پاکسازی زمین از وجود کافران در ماجرای طوفان نوح، اکنون خدا او را برای بنیانگزاری یک دین فراگیر (که تا قیام قیامت تداوم داشته باشد) به رسالت فرستاده بود. به همین سبب خدا علوم گسترده ای به او داده بود. حضرت ابراهیم (ع) منطق و بیان خوبی داشت. از مجادله و منازعه پرهیز مینمود و با «موعظه حسنه» به ارشاد مردم می‌پرداخت. گروه زیادی از مردم هم (که از نسل نجات یافتگان کشتی نوح بودند) مستعد پذیرش کلام حق بودند. فلذا مردمی که به او ایمان می‌آوردند با جان و دل همراهی اش می‌کردند و هرچه که از جانب خدا به آنها امر می‌شد بدون بهانه تراشی و لجبازی انجام می‌دادند. و از همه مهمتر خانواده اش بودند که به معنای واقعی کلمه راضی به رضای خدا و در برابر خواست و مشیت الهی «تسلیم محض» بودند.
در ماجرای مامور شدن ابراهیم نبی (ع) برای هدایت ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشید پرستان، همانگونه که در کتاب خدا آمده است (سوره انعام آیات 76 تا 79) آن حضرت ابتدا میان اقوام می‌رفت و علی الظاهر با آنها همدم و همراه می‌شد و بعد در موقعیتی مناسب با دلایل عقلی و منطقی (با موعظه حسنه) به آنها تفهیم میکرد که کارشان اشتباه است و آنها را به خداپرستی دعوت می‌کرد.
در حماسی ترین ماموریتی که خدا از ابراهیم نبی (ع) خواست، آن حضرت در مواجهه با بت پرستان لجوج، چنان منطق روشن و محکمی بکار برد که به هیچ وجه کسی نتوانست انکار کند.
پس از آن ماجرا، نمرودیان (با اینکه از نسل مومنان و نجات یافتگان کشتی نوح بودند و با تعالیم آسمانی آشنایی داشتند، اما به دلیل تأثیر تعالیم شیطانی دچار انحراف شده بودند) باز هم با دین خدا و پیامبر خدا لجبازی میکردند. فلذا آتشی برپا کردند تا ابراهیم (ع) را طوری مجازات کنند که درس عبرت مردم شود. اما خدا بر پیامبرش منت گذاشت و در معجزه ای بی نظیر او را از آن آتش نجات داد تا حجت را بر همگان تمام کند و مایه تقویت ایمان مؤمنان گردد.


آزمونی بزرگ برای امت پیرو ابراهیم (ع)
پس از آن ماجرا ابراهیم نبی (ع) که می‌دید نمرودیان لجبازی می‌کنند و قصد آزار او و مردم مؤمن را دارند از قومش خواست که بنا بر مشیت الهی برای حفظ و اشاعه دین خدا از آن سرزمین (بابل) هجرت کنند (به کنعان). و چه خوب امتی بودند امت ابراهیم (ع) که بهانه تراشی و لجبازی نکردند و با جان و دل به مشیت الهی راضی شدند. مردمی که موطن و مسکن و محل کار و کسب و تعلقاتی از این قبیل را به خاطر رضای خدا ترک کردند و به واسطه ایمان قوی و اعتماد به پیامبر (و بلکه امام) زمان خود سختی های هجرت را به تن خریدند. لذا در قرآن مجید پیروان آن حضرت نیز به عنوان الگویی خوب برای مسلمانان معرفی شده اند. «قَدْ کانَتْ لَکُمْ اُسْوَهٌ حَسَنَهٌ فی اِبْراهیمَ وَ الذَّینَ مَعَهُ» (سوره ممتحنه آیه 4) «همانا در ابراهیم وکسانی که با او بودند برای شما الگوی نیکویی هست».

پاداش بزرگ قبولی در آزمونها
اینجا بود که حضرت ابراهیم (ع) به واسطه این همه لطف خدا، با تمام وجود به حمد و ستایش خدا پرداخت. و آنگاه در مقام دعا از پروردگار مهربان خواست که « رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ» (صافات 100). و خدا دعای او را (به شرط قبولی در آزمونهای دیگر) پذیرفت. « فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ» (صافات 101).


و اینک آزمون بزرگی برای مادر
حضرت ابراهیم (ع) و همسرش ساره (س) که نازا بود به کهولت سن رسیده بودند و هنوز صاحب فرزندی نشده بودند. تقدیر خدا بر این قرار گرفت که پس از وقوع جریاناتی، حضرت ساره (س) به حضرت ابراهیم (ع) پیشنهاد کرد کنیز مؤمنه و پاکدامنش حضرت هاجر (س) را هم به همسری برگزیند، بلکه از وی صاحب فرزند شود. و اینگونه شد که حاصل ازدواج ابراهیم و هاجر (علیهما السلام) همان وعده الهی یعنی فرزندی پسر شد که وی را اسماعیل نام نهادند. تولد این فرزند اهل آن خانه را بسیار شادمان نمود و اسماعیل (ع) برای همه آنها بسیار عزیز و گرامی بود. در برخی از منابع اینگونه نقل شده که پس از این ماجرا حضرت ساره (س) که زنی مؤمنه و پارسا بود و با وجود کهولت سن هنوز هم صاحب فرزند نشده بود، احساس می‌کرد شیطان در صدد برانگیختن حس حسادت وی نسبت به حضرت هاجر (س) و فرزندش است. فلذا از حضرت ابراهیم (ع) خواست که آنها را در جایی دورتر از وی سکونت دهد تا از وسوسه شیطان در امان باشد و به همین دلیل حضرت ابراهیم (ع) از خدا خواست که او را راهنمایی کند.


هاجر و اسماعیل (علیهما السلام) در بیابان لم یزرع:
به نظر می‌رسد اینها مقدماتی بود که بنا بر مشیت الهی و بدون قصد و نیت اهل آن منزل رخ می‌داد و به دنبال آن قرار بود یک امتحان سخت و حرکت بزرگ تاریخی دیگری روی بدهد. زیرا درجات ایمان حضرت ساره (س) هم عالی بوده است. (میدانیم که چند سال بعد از آن در ماجرای ضیوف ابراهیم (ع)، فرشتگانی در هیئت انسان به میهمانی آن حضرت آمدند و از جانب خدا بشارت فرزندی علیم (اسحاق (ع)) از ناحیه همسرش ساره (س) را دادند (سوره ذاریات، آیه 28) که موجب خوشحالی حضرت ساره شد).

و اینچنین شد که با آماده شدن شرایط، حضرت جبرائیل امین (ع) از جانب خدا برای آن حضرت پیام آورد که هاجر و اسماعیل (علیهما السلام) را به «وادی بی آب و لم یزرع» در کنار «بیت الله الحرام» در حجاز برده و اسکان دهد!.
از نکات فوق العاده بی نظیر این ماجرای عظیم این بود که هر چند این درخواست، در یک نگاه سطحی و مادی معقول نبود اما حضرت هاجر (س) از روی ایمان قوی به خدا و یقین به حقانیت نبوت حضرت ابراهیم (ع)، وقتی دانست که این هجرت، بر اساس مشیت خداست، در کمال رضا و تسلیم پذیرفت. بدون آنکه بداند عاقبت این کار به کجا ختم میشود. و فقط راضی بود به قضای الهی. تأکید ما هم در بیان این مطالب، توجه کردن به میزان و درجه خلوص روحیه «رضا و تسلیم» در برابر خواست خدا از طرف ابراهیم نبی و اهل بیت آن حضرت (علیهم السلام) است. (بی جهت نیست که پیامبر گرامی اسلام (ص) سفارش فرمودند اینگونه صلوات بفرستید: «اَللّهمّ صلِّ علی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ کَما صَلَّیتَ عَلی ابراهیمَ و آلِ ابراهیم و ....»).


و اینچنین شد که حضرت ابراهیم و هاجر (علیهما السلام) به همراه فرزند کوچکشان اسماعیل که حدود دو سال داشت به خواست خدا توشه سفر را بر مرکبی بستند و عازم سرزمین مکه (منا) در حجاز شدند.
سرزمین منا در مکه محل هبوط حضرت آدم و حواء (علیهم السلام) بوده و حضرت آدم (ع) به امر خداوند متعال در همان زمان خانه ای در آن محل ساخته (بیت الله) و در آن به تضرع و استغفار و خشوع و عبادت در برابر خدا مشغول بوده و بر گِرد آن طواف می‌کرده است. این محل تا زمان نبوت حضرت نوح (ع) برای فرزندان و نسل حضرت آدم (ع) محل طواف و عبادت خدا بوده و در چند مورد مرمت شده است. اما تقدیر و حکمت خدا بر این قرار گرفت که پس از جریان طوفان نوح این خانه هم مورد آسیب دیدگی شدید قرار گرفت و دیگر مرمت نشد ولی آثاری به شکل یک بلندی سرخ رنگ از آن باقی مانده بود (تاریخ الرسل و الملوک - ج اول - ص192) و ساکنان آبادی های اطراف از اینکه این محل جای با عظمت ومهمی است خبر داشتند و کاروانها به صورت گذرا آن جا را زیارت و تکریم میکردند اما به دلیل نداشتن آب، امکان سکونت در آن محل نبوده و آباد نشده بوده است.
زمانی که حضرت ابراهيم (ع) بهمراه همسرو فرزندش به آن سرزمین گرم و خشک و بی آب و خالی از سکنه رسیدند بر اساس آنچه که به وی وحی شده بود هاجر و اسماعیل (علیهما السلام) را در آن محل اسکان داد و خود قصد برگشت به کنعان (فلسطین) نمود. نقل شده آن حضرت به همسرش گفت: ای هاجر! من از خداوند دستور دارم که شما را در اين بيابان بگذارم و بروم، زيرا او خود نگهدار شما خواهد بود و از شما محافظت و نگهباني مي‌کند. همچنین مطابق آنچه در آیه 37 سوره ابراهیم آمده است، آن حضرت برایشان به در گاه خداوند دعا نمود: «رَبَّنَا إِنِّي أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْکُرُونَ» (ابراهیم - 37) «پروردگارا! من بعضی از فرزندانم را در سرزمین بی‌آب و علفی، در کنار خانه‌ای که حرم توست، ساکن ساختم تا نماز را برپا دارند؛ تو دلهای گروهی از مردم را متوجّه آنها ساز؛ و از ثمرات به آنها روزی ده؛ باشد که آنان شکر تو را بجای آورند!»


سر انجام پس از مدت کوتاهی از رفتن حضرت ابراهیم (ع) طعام و آبی که همراه هاجر (س) بود تمام شد و تشنگي بر آنها و بویژه بر کودک خردسال غلبه کرد و حضرت اسماعیل (ع) از روی بیتابی شیون و ناله می‌نمود.
این نکته مهم قابل اشاره است که حضرت هاجر (س) در تمام آن مراحل دشوار، با تمام وجود و از روی یقین، به خداوندی خدا و نبوت حضرت ابراهیم (ع) ایمان داشت و با اینکه نمی‌دانست سرانجام این ماجرا به کجا ختم میشود فقط از سر «تسلیم و رضا» به خواست الهی تن داده بود. بنا بر این هرگز به در گاه خدا شکوه نکرد و نا امید نشد و برای بر طرف کردن مشکلات دنبال را چاره می‌گشت و تلاش میکرد. لذا بر اساس فطرت پاک مادری وقتی در این وضعیت، بیتابی فرزندش را از شدت تشنگی مشاهده کرد، از جا برخاست و از کوه «صفا» بالا رفت و به اطراف خود نگريست که شايد کسی را ببيند و يا آبی به دست آورد، ولی نه کسی را ديد و نه آبی يافت، بار دیگر با حالت اضطراب و دلواپسی از کوه «مروه» که درآن نزدیکی بود بالا رفت و اطراف را جستجو کرد. اما باز هم نه کسی را دید و نه آب و طعامی پیدا کرد. این جستجو که در آن حالتِ پر از دلواپسی و اضطراب و نگرانی صورت گرفت برای هفت بار متوالی تکرار شد. (روایت شده کوه صفا محل هبوط حضرت آدم (ع) بوده که نام آن از واژه «صفی» برگرفته شده و کوه مروه محل هبوط حضرت حوا (س) بوده که نام آن از واژه «مرئه» بر گرفته شده است. ولی حضرت هاجر (س) که علی الظاهر اطلاعی از این موضوع نداشت به خواست خدا این دو محل را با آن شرایط می‌پیمود که این هم از اسرار الهی است). در حالیکه حضرت هاجر (س) با آن کهولت سن، بیش از حد توانش تلاش کرده بود و خستگی و عطش ناشی از دویدن و بالا رفتن از آن کوه ها به شدت بر او فشار آورده بود و نزدیک بود از پا در بیاید، ناگهان دید از محلی که فرزندش بر اثر شدت تشنگی و بی تابی پا بر زمین سائیده و کمی گود شده، چشمه آبی جوشیدن گرفته است. این چشمه آب «زمزم» است که هنوز هم جریان دارد.
پس از مدتی قبيله «جرهم» که در آن اطراف زندگی می‌کردند و در اثر کم آبی در جستجوی آب بودند متوجه آن محل شدند و کم کم افرادی ساکن آن محل گردیده و آنجا را آباد کردند.


عظمت حماسۀ حضرت هاجر (س) :
خلوص نیت و درجه رضا و تسلیم حضرت هاجر(س) به حدی بالا بوده که در بالاترین و بی نظیر ترین درجات، مورد قبول درگاه احدیت قرار گرفته است. تا جائی که خداوند متعال در قرآن کریم، به پیامبر گرامی اسلام سفارش نموده «سعی بین صفا و مروه» )که از این عمل خالص حضرت هاجر(س) الگو برداری شده( را به عنوان یکی از شعائر توحیدی، جزء مناسک حج بر حج گزاران فرض نماید:
«إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاکِرٌ عَلِيمٌ» ( بقره - 158) «صفا و مروه از شعائر خداست! بنابراین، کسانی که حجِ خانه خدا و یا عمره انجام می‌دهند، مانعی نیست که بر آن دو طواف کنند (سعیِ صفا و مروه انجام دهند) و کسی که فرمان خدا را در انجام کارهای نیک اطاعت کند، خداوند (در برابر عمل او) شکرگزار، و (از افعال وی) آگاه است».
فلذا می‌بینیم حتی شخص پیامبر گرامی اسلام (ص) و اهل بیت گرامی اش (صلوات الله علیهم) که برترین خلق خدا هستند و از نظر شأن و مقام در بالاترین جایگاه نسبت به سایر بندگان خداوند قرار دارند ؛ با اینکه خود شایسته ترین الگو برای همه اهل عالم هستند، «سعی بین صفا و مروه» را در مناسک حج همچون هاجر (س) انجام می‌داده اند. (بنا به تعبیر برخی از بزرگان، این موضوع می‌تواند نمونه خوبی برای رد برخی شبهات مطرح شده از طرف فرقه های ضد دین باشد، که شعار تساوی یا عدم تساوی مقام زن و مرد را مطرح میکنند. هاجر (س) که در ابتدا از طرف یکی از حاکمان (برای جبران اشتباهاتش) به عنوان کنیز به حضرت ساره (س) همسر حضرت ابراهیم (ع)) بخشیده شده بود، چنان خالصانه به آیین ابراهیم ایمان آورد که در بارگاه حق تعالی صاحب شأن و منزلت بالایی شد. تا جائی که تقدیر خدا بر این شد که نسل پیامبر خاتم (ص) و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهمم السلام) از او ادامه یابد!).
آیه 13 سوره حجرات نیز پاسخ قاطعی به اینگونه شبهات است: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَىٰ وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ» (حجرات - 13) «ای مردم! ما شما را از مرد و زن آفریدیم و شما را تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست) گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است»).


آزمون بزرگ ذبح اسماعیل (ع):
قبلا هم اشاره کردیم که بلا و آزمون، سنت حتمی خداست و در پیشگاه خدا هیچ کس و در هیچ مقامی از بلا و امتحانات الهی مستثنی و مصون نبوده و نیست. بدیهی است کسانی که در این آزمون و بلاها همانگونه که خواست خداست عمل کنند و بتوانند رضایتش را جلب کنند شایسته دریافت پاداش های بی نظیر خدا میشوند.
خداوند در آیات 83 الی 111 سوره مبارکه صافات، یک سرگذشت اجمالی از حضرت ابراهیم (ع) و فرزندش حضرت اسماعیل (ع) بیان نموده است که یک نقطه اوجِ این بیان، ماجرای ذبح حضرت اسماعیل (ع) توسط پدرش حضرت ابراهیم (ع) است. این عمل مطابق نص آیات قرآن کریم یک امتحان سخت و حساس الهی بوده که حضرت ابراهیم و اسماعیل (علیهم السلام) باید در این آزمون، بالاترین درجات «رضا و تسلیم در برابر خواست خدا» را در عمل به اثبات می‌رساندند. «إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ» «این مسلّماً همان امتحان آشکار است!» (صافات – 106)


در باره این ماجرا نقل قولهای متفاوتی بیان شده است. برخی روایتها آنقدر غیر منطقی و نامعقول است که نشان می‌دهد یا تحریف صورت گرفته یا راوی درحد سطح مطالعه و دانش و درک خود داستانی سرهم کرده است. موضوع تحریف، بیشتر از طرف قوم لجوح یهود صورت گرفته است. در قرآن یکی از بارزترین نشانه های یهودیان «تحریف کلام خدا» برشمرده شده است. «مِنَ الَّذِينَ هَادُوا يُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ» (نساء 46) (گروهی از یهودیان کلمات (خدا) را از جای خود تغییر داده و می‌گویند: (فرمان خدا را) شنیدیم و (از آن) سرپیچی کردیم و تو هم بشنو (طوری که انگار نمی‌شنوی). (و همچنین «بقره - 75»، «مائده - 13»، «مائده - 41»).
در میان دانشمندان مسلمان هم اختلاف رأی در بیان این ماجرا بسیار زیاد است، که یک علت آن استناد به تعالیم یهودیان است و بخشی هم به اختلافات مذهبی بین مسلمانان (علی الخصوص در موضوع قبول ولایت و امامت) مربوط می‌شود. از ائمه معصومین (علیهم السلام) نیز روایتهایی بیان شده که درک اشارات آن مستلزم تأمل و تعمق است.
در این گفتار ما می‌خواهیم یک خط فکری مشخصی را دنبال کنیم که انطباق بیشتری با سیره و سنت خدا و رسولان خدا داشته باشد. لذا مجموعه ای از وقایع را مرور می‌کنیم تا سرنخ بهتری بدستمان بیاید:

 

آیه 30 سوره بقره:
-    یکی از آیاتی که برخی مفسرین، مضمون آن را به ماجرای ذبح امام حسین (ع) نسبت می‌دهند، آیه 30 سوره مبارکه بقره است. این آیه اشاره دارد به اینکه خداوند متعال قبل از خلقت آدم به فرشتگانش خبر داد که من می‌خواهم درروی زمین خلیفه ای برگزینم. «إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ» «و (به یاد آر) وقتی که پروردگارت فرشتگان را فرمود که من در زمین خلیفه‌ای خواهم گماشت، گفتند: آیا کسانی در زمین خواهی گماشت که در آن فساد کنند و خونها بریزند و حال آنکه ما خود تو را تسبیح و تقدیس می‌کنیم؟! خداوند فرمود: من چیزهایی می‌دانم که شما نمی‌دانید».


تفسیرهایی ذیل این آیات هست که آن را مرتبط با ماجرای شهادت اباعبدالله الحسین (ع) میداند. به این صورت که خدا نور محمد و آل محمد (ص) را به اهل آسمان شناسانده بود. از طرفی خدا برای ملائکش ویژگی این خلقت جدید (آدم) را بیان داشت و آنها دریافتند که این مخلوق چه تفاوتهایی با سایر مخلوقاتی که خدا تا آن زمان آفریده بود دارد. این مخلوق جدید «دو وجهی بود» و اختیار تمایل به «خیر و شر» داشت و خدا قصد «آزمودن» او را داشت. لذا می‌شد نتیجه گرفت که گروهی از آدمها متمایل به شرارت میشوند و با گروه آدمهای نیکوکار به «مجادله و ستیز» خواهند پرداخت و کارشان به «قتل و خونریزی» هم خواهد کشید. شاخص ترین این تقابل و خونریزی، ذبح فرزند برترین خلق خدا است که به «ذبح عظیم» مشهور است. این نکته را از جنس یکی از انوار صالحین که در عرش خدا نمایان بود می‌شد فهمید. چرا که فرشتگان، نور محمد و آل محمد (ص) را در عرش خدا می‌دیدند و خدا آنان را تا حدودی از اسرار مربوط به آنها آگاه کرده بود. لذا در این حد که می‌دانستند روزی فرزند برترین خلق خدا به دست نسلی از شرور ترین دشمنان خدا ذبح می‌شود. و همچنین خدا آنها را آگاه کرده بود که آن فرزند برترین خلق خدا برای احیای دین خدا به این سرنوشت رضایت می‌دهد و در مصاف دشمنان خدا حاضر می‌شود. فلذا در پیشگاه خدا حرمت و عظمت فراوانی دارد. طوری که هرکس به آن ذبیح راه خدا تمسک جوید مقرب درگاه الهی خواهد شد و از نجات یافتگان خواهد بود. (برخی مفسرین براین اساس معتقدند اولین کسی که روضه اباعبدالله الحسین (ع) را خواند خدا بود. و اولین گریه کنندگان بر این مصیبت، ملائک مقرب خدا بودند).


فرشتگانی که این اخبار را دریافت می‌کردند دو دسته بودند. یک دسته از جنس ملائک که در برابر خواست و مشیت خدا تسلیم محض بودند و یک دسته از جنس سپاه شیطان. بارز ترین خصیصه شیطانیان حسادت و تکبر بود. و چون از این ماجرا با خبر شدند از روی حسادت به درگاه خدا عرض کردند خدایا! ما که هستیم و خیلی خوب تو را عبادت می‌کنیم. این چه موجودی است که میخواهی خلقت نمایی؟. این سؤال در بارگاه خدا بسیار نامبارک بود. چرا که مخلوقات خدا، علم خدا را نداشتند و سابقه نداشت مخلوقی چنین جسارتی در برابر خدا بنماید. خدا پاسخ آنان را داد که من دانشی دارم که شما ندارید. در برخی روایات و تفاسیر آمده که خدا رفتارهای قهر آمیزی با این دسته از ملائک (شیطانیان) نموده و گروهی از آنها چند هزار سال به استغفار و توبه به درگاه خدا پرداختند تا خدا آنان را بخشید. [1] (بدون شک خلق این گروه از شیاطین حکمتی داشته که خدا بهتر میداند. اما ما همینقدر می‌دانیم که وسیله آزمایش انسانها هستند).


-    اما فرشتگان مقرب خدا دانستند که ماجرای «ذبح فرزند خلیفه خدا در روی زمین» یکی از عظیم ترین اتفاقات تاریخ زندگانی آدم است و در پیشگاه خدا این ذبح و این خون، ارج و منزلتی بسیار متعالی دارد.
-    سنت خدا این بود که هر پیامبری را مبعوث می‌کرد علم و دانشی بیش از مردم زمان خود به او می‌داد که افق دید روشنی داشته باشد و در هدایت خلق خدا در نماند. و از جمله به همه پیامبران (حتی حضرت آدم (ع) که تازه خلقت شده بود) درباره ظهور پیامبر خاتم و خاندان عصمت و طهارت (صلوات الله علیهم) آگاهی می‌داد و می‌گفت که اصل و اساس خلقت خدا، این خاندان پاک هستند و آنها بر همه اهل عالم ولایت دارند. همه انبیاء نیز در آغاز رسالت خود، ولایت پیامبر خاتم و اهل بیت معصومش (صلوات الله علیهم) را می‌پذیرفته اند. و برخی حتی از ماجرای ذبح فرزند رسول خاتم (ص) نیز با خبر می‌شدند و غمگین می‌شدند. حتی برخی آرزو می‌کردند کاش جای آنها بودند. (مثل زکریا و یحیی (علیهما السلام) که از خدا خواستند آنها را به بلایی مشابه حسین ابن علی (ع) مبتلا کند تا أجر و ثوابی همانند او و پدرش نصیبشان شود. و خدا دعایشان را بنحوی اجابت نمود).


-    از امام جعفر صادق (ع) در تفسیر آیه 83 سوره صافات «وإن من شيعته لابراهيم» روایتی نقل شده که مضمون کلی آن اینست که روزی جبرئیل امین (ع) نور محمد و آل محمد (ص) و شیعیان او را در عرش خدا نشان ابراهیم نبی(ع) داد و آن حضرت بلادرنگ ولایت محمد و آل محمد (ص) را پذیرفت و گفت من شیعه علی هستم (بحارالأنوار جلد 36 صفحه 151 حدیث 131).


با این توصیف باید قبول کنیم بر اساس سنت خدا، ابراهیم نبی (ع) که بنیانگزار دین اسلام بود و آن جایگاه عالی را در پیشگاه خدا داشت و حتی به مقام «امامت» همه مردم نایل آمد، باید دامنه وسیعی از علم و دانش را در اختیار می‌داشت که برای همه نسلهای بشر الگو باشد. در فصول قبلی اشاره کردیم که ابراهیم خلیل الله (ع) چه مقامی نزد خدا دارد .چه حقی بر مسلمانان دارد. خدا در قرآن چگونه او را ستوده و پیامبر اسلام چه سفارشاتی در باب احترام به ایشان نموده است. مطابق نص قرآن کریم خداوند متعال ابراهیم نبی (ع) را به مقام امامت همه مردم (تا آخر دنیا) برگزیده است: «وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» (بقره - 124) «هنگامی که خداوند، ابراهیم را در امور گوناگونی آزمود و او به خوبی از عهده این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم!»
اکنون می‌خواهیم بگوییم ابراهیم خلیل الله (ع) وقتی به درگاه خدا دعا می‌کرد «رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ» (صافات 100) چه نیتی در سر داشت؟


با عنایت به چنین تعابیری می‌توانیم بگوییم آن حضرت که به خواست خدا بنیانگزار دین اسلام بود و دامنه زمانی و مکانی رسالتش به وسعت همه سرزمینها و همه زمانها تا قیامت می‌شد، به خوبی آگاهی یافته بود که این دین از جانب نسلی خبیث در معرض تحریف و نابودی قرار خواهد گرفت. فلذا همانگونه که خبر واقعه «ذبح عظیم» را از فرشته وحی الهی دریافت کرده بود، می‌دانست روزی فرزند یکی از برترین اولیای خدا برای احیای دین خدا ذبح می‌شود و خون او موجب هشیاری مردم و شناخت حق از باطل می‌شود.
به همین سبب ابراهیم (ع) از فرط محبت به خدا آرزو می‌کرد کاش خدا تقدیر نماید و مقام پدری اینچنین ذبیحی را به او عنایت کند. یعنی خدا بر ابراهیم منت بگذارد و نور حسین (ع) را در ذریه او قرار دهد. یعنی اعطای مقام پدری که خدا فرزندی نور چشمی به او داده و او راضی می‌شود چنین فرزندی را طوری تربیت کند که آنقدرتسلیم امر خدا باشد و آنقدر راضی به رضای خدا گردد که حتی حاضر شود در اطاعت امر خدا برای احیای دین خدا از خون خود بگذرد و ذبح شود. به گونه ای ذبح شود که شهادتش به روشنی مرز حق و باطل را بر همگان روشن کند. و شنیدن ماجرای شهادت جگرسوز او مایه رقت قلب مردم و توجه و توسل مردم برای گرویدن به دین خدا و تحکیم ایمان مؤمنان و شناخت راه حق از باطل شود.

ابراهیم نبی (ع) به مدد علم الهی این حقیقت عظیم را درک نموده بود و با توجه به جایگاهی که خدا در بنیانگزاری دین اسلام و امامت خلق خدا به وی بخشیده بود مطابق آنچه در آیه 100 سوره صافات بیان شده از خدا می‌خواست که «رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ» یعنی خدایا چیزی (مقامی از مقامات) صالحین را به من ببخش!. آنگونه که اکثر مفسرین ترجمه و تفسیر کرده اند مراد آنحضرت در این دعایی که به درگاه خدا نموده این بوده که خدا فرزندی به او بدهد (که همان «ذبح عظیم» خدا شود).

 

«فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ» (صافات 101)). خداوند متعال دعای آن حضرت را اجابت کرد و فرزندی بردبار به او بخشید، و پس از آن او و همسرش را به آزمونهای سخت دیگری آزمود که باز هم آنها توانستند بالاترین درجات خشنودی خدا را کسب کنند و از این بلاها گذر کنند. اسماعیل (ع) نیز تحت تعالیم پدر به یک بنده مخلص خدا مبدل شد و بارها ثابت کرد، به نبوت پدرش ایمان قاطع دارد و گوش به فرمان اوست. بطور مثال در برخی روایتها آمده، در یکی از ملاقاتهایی که ابراهیم نبی با اسماعیل (علیهم السلام) داشت، ابراهیم (ع) همسری را که اسماعیل (ع) برای خود برگزیده بود شایسته خاندان نبوت ندید و از اسماعیل (ع) خواست که همسر شایسته ای برگزیند. اسماعیل (ع) نصیحت پدر را پذیرفت و همسر دیگری اختیار کرد. (این موضوع با توجه به اینکه نسل محمد و آل محمد از اسماعیل ذبیح الله (ع) است نکته ای مهم و در خور توجه است).
فراز مهم ماجرا آنجا بود که چند شبی، ابراهیم نبی (ع) خواب هایی عجیب می‌دید و تعبیرش این بود که خدا میخواهد او را در باره آن رؤیایی که در سر داشت (ذبح فرزندش در راه خدا و برای احیای دین خدا) بیازماید. آزمون نه از این جهت که خدا ابراهیم (ع) را نمی‌شناخت بلکه از این جهت که مردم تا آخر عمر دنیا بدانند ابراهیم (ع) که بود و چه مقامی در نزد خدا داشت.
این یک وحی آشکار نبود و آن حضرت در باره آن تردید داشت. اما با تکرار آن خواب در شبهای دیگر و تکمیل قرائن، برایش یقین شد که خدا می‌خواهد او را به ذبح فرزندش بیازماید.

 
لذا موضوع را با فرزندش اسماعیل (ع) در میان گذاشت تا او نیز در این آزمایش الهی آزموده شود و از او که سن بلوغ را گذرانده بود خواست رأی و نظرش را اعلام کند که آیا به آنچه رضای خدا در آن است راضی هست؟. «فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَىٰ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى» (صافات 102). و فرزند بدون درنگ به پدر گفت: « ای پدر! آنچه را به آن مأمور شده ای انجام بده که انشاء الله مرا در انجام آن صبور خواهی یافت». «قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِين» (صافات 102). (این تأویل همان آیه ای است که خدا فرمود ما او را به جوانی صبور بشارت دادیم: «فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ» (صافات 101)).
یعنی پدر و پسر هر دو در انجام این آزمون (با خلوص نیت و بدون ذره ای تردید) تسلیم خواست و مشیت خدا شدند. (رضا به رضای خدا – صبر در آزمایش خدا – تسلیم در امر خدا).


در برخی روایت ها به این نکته اشاره شده که حضرت اسماعیل (ع) از پدرش خواست تا موقع ذبح، پیشانی او را بر زمین بگذارد تا هم به حالت تسلیم و رضا دربرابر خدا شبیه تر باشد و هم نگاهشان به یکدیگر نیفتد و مهر پدر و فرزندی باعث لغزش و غفلتشان از یاد خدا نشود. در آیه 103 سوره صافات هم بیان شده زمانی که آن دو تسلیم امر خدا شدند و ابراهیم (ع) پیشانی اسماعیل (ع) را بر زمین گذاشت «فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ». (در برخی روایتها آمده که هم چنین از او خواست دست و پایش را با طنابی ببندد تا این حالت حفظ شود و همچنین پیراهنش را از تنش در آورده و برای مادرش به یادگار ببرد).


بر اساس بعضى از روایات، شیطان در آن ماجرا به دست و پا افتاد تا کارى کند که حضرت ابراهیم (ع) در انجام این کار موفق نشود. بنا براین به چهره انسان کهنسالی در آمد و سراغ هاجر (س) رفت و به او گفت مى دانى ابراهیم (ع) مى خواهد امروز فرزندش را سر ببرد؟! هاجر(س) پاسخ داد: اگر خدا چنین دستوری به او داده پس باید اطاعت کند و جز رضا و تسلیم راهى نیست! (برخی روایتها حکایت دارد که هاجر (س) در آن زمان در قید حیات نبوده). بار دیگر به سراغ حضرت اسماعیل (ع) آمد و به وسوسه او مشغول شد، ولی از آن هم نتیجه اى نگرفت، چون اسماعیل (ع) را نیز تسلیم و رضا یافت. سرانجام به سراغ حضرت ابراهیم (ع) آمد و به او گفت: خوابى را که دیدى خوابی شیطانى است. اطاعت شیطان مکن. ابراهیم که در پرتو نور ایمان و نبوت او را شناخت بر او فریاد زد دور شو اى دشمن خدا.
در حدیث دیگرى آمده است: ابراهیم (ع) نخست به «مشعر الحرام» آمد تا پسر را قربانى کند، شیطان به دنبال او شتافت، او به محل «جمره اولى» آمد شیطان نیز به دنبال او آمد، ابراهیم هفت سنگ به او پرتاب کرد، هنگامى که به «جمره دوم» رسید باز شیطان را مشاهده نمود و هفت سنگ دیگر بر او انداخت، تا به «جمره عقبه» آمد و هفت سنگ دیگر بر او زد (و او را براى همیشه از خود مایوس ساخت). در پیروی از این عمل آن حضرت «رمی جمرات» نیز از مناسک حج مقرر شده است. (برخی میگویند که یک چشم شیطان در این ماجرا کور شد و به همین سبب است که شیطان پرستان چهره او را با یک چشم به تصویر می‌کشند).


اما زمانی که هردوی آن بزرگواران تسلیم امر خداوند شدند و حضرت ابراهیم (ع) در بالاترین مقام رضا و تسلیم در برابر خدا پیشانی فرزندش را بر خاک نهاد و قطعاً قصد ذبح حضرت اسماعیل (ع) را داشت، ناگهان جبرائیل امین (ع) به اذن خدا بر حضرت ابراهیم نازل شد و فرمود دست نگه دار!، چرا که «صداقت خود را در آنچه که در رؤیاهایت می‌اندیشیدی ثابت کردی و مستحق دریافت پاداش خدا شدی! این همان آزمونی بود که بیان شده بود». «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا کَذَٰلِکَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ - إِنَّ هَـٰذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ» (صافات - 106)
آری. از بس که آن دو بندۀ خالص خدا، نیتشان پاک و خالص و بی ریا بود و از بس که درجه تسلیم و رضا در برابر خواست خدا در آنان بی نظیر بود خداوند عملشان را در بالاترین مراتب ممکن از آنان پذیرفت و به دنبال آن، خداوند متعال در یکی از اسرار آمیز ترین آیاتش می‌فرماید: «وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ» (صافات - 107) «و ما فدیه دادیم آنرا به ذبح عظیم ».


در فرهنگ دهخدا در معنی کلمه فدیه آمده است : «بمعنی عوضی است که بوسیله ٔ آن آدمی از مکروهی که بسوی او رسیده، رهایی می‌یابد». در حقیقت یک جای این کار کراهت داشته که خداوند نخواسته به دست ابراهیم نبی (ع) به سر انجام برسد و در عوض آن را به ماجرای «ذبح عظیم» فدیه داده است. آن موضوعی که دارای کراهت بوده، ذبح یک بنده صالح خدا به دست یک پیامبر بزرگ خدا بوده است و مشیت خدا در انجام این عمل نبوده است بلکه بر اساس آیاتی که قبلا به آن اشاره کردیم، امتحانی روشنگر(الْبَلَاءُ الْمُبِينُ) بوده است.


مطابق بهترین و منطقی ترین تفاسیر، ماجرای ذبح عظیم، ماجرای ذبح حضرت اباعبدالله الحسین (ع) در زمانی دیگر، به دست شقی ترین دشمنان خداست که چندین استدلال مهم بر این تفسیر وجود دارد:
-    اول اینکه این تفسیر بنا بر روایت موثق، از ناحیه امام معصوم (امام رضا (ع)) است.[2] 
-    دوم اینکه حضرت امام حسین (ع) از نسل ابراهیم و اسماعیل (علیهم السلام) است و در حقیقت باز هم فرزند ابراهیم خلیل (ع) شمرده میشود. و در حقیقت این آرزوی حضرت ابراهیم (ع) که می‌خواست فرزندش در راه احیای دین خدا ذبح شود (و خون او باعث رقت قلب مردم شود و مردم با تمسک به ماجرای ذبح او به دین خدا گرایش پیدا کنند و ایمان مؤمنان محکمتر شود و او به مقام پدر چنین شهیدی دست یابد) بر آورده می‌شد. همانگونه که خدا همه آرزوهای پاک ابراهیم (ع) (جد بزرگ امت اسلامی) را برآورده نمود و دعاهایش را اجابت کرد.
-    سوم اینکه به دست دشمنان خدا ذبح می‌شود نه به دست پیامبر صالح خدا (که از سنتهای الهی نیست).
-    و دیگر اینکه خداوند متعال برای آن، صفت «عظیم» را به کار برده است. به طور حتم، واقعه ای که در کلام خدا به عظمت یاد شده دارای آنچنان وجوه متعدد و متعالی و پیچیده ای است که خارج از اندازه قوای درک بشر است و مثل سایر مواردی که در کلام الهی با صفت «عظیم» از آنها یاد شده است کسی قادر به توصیف همه جوانب آن نیست مگر ذات حضرت باریتعالی. در کلام الهی این صفت فقط برای موضوعاتی بسیار با عظمت مثل پاداشهای الهی، عذابهای الهی، عظمت روز محشر و عظمت عرش الهی بکار رفته است که در معیارهای مادی و دنیوی هرگز قابل تعریف نیستند. ذبح عظیم ذبحی است که در پیشگاه خدا عظیم است و خبر آن را قبل از خلقت آدم هم داده بود و در همه دورانها بر سر زبان ملائک و انبیاء و اولیای خدا بوده است.
-     در سوره مبارکه صافات عبارات «فوز عظیـم» (آیه 60) و «کـرب عظیــم» (آیه 76) و (آیه 115) و «الْبَــلَاءُ الْمُبِيـنُ» (آیه 106) و «ذبـح عظیــم» (آیه 107) وجود دارد که در جای خود قابل تأمل است.


جبرئیل امین (ع) در آن موقع، به فرمان خداوند گوسفندی را نشان حضرت ابراهیم (ع) داد و به او گفت که آن را ذبح کند و خداوند این سنت «قربانی کردن» را هم با تمام رازهایی که دارد برای همیشه از سنتهای ابراهیمی قرار داد که از واجبات مناسک حج است. شاید یک وجه فرض کردن این سنت بزرگ ابراهیمی برجسته کردن موضوع «ذبح» و جلب توجه مردم به حکمت آن باشد. پس از نزول این وحی توسط جبرئیل امین (ع) حضرت ابراهیم و اسماعیل (علیهم السلام) تکبیرهایی گفتند که ذکر این تکبیرها هم از سنتهای ابراهیمی در مناسک حج است.


پاداش بزرگ الهی
در آیاتی از سوره صافات که این ماجرا بیان شده خداوند "دوبار" می‌فرماید ما اینگونه به نیکوکاران پاداش می‌دهیم. «إِنَّا کَذَٰلِکَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ» (صافات - 105) «کَذَٰلِکَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ» (صافات - 110). آن پاداشی که در خور این همه اعمال و رفتار نیکوی ابراهیم نبی و اهل بیتش (علیهم السلام) بود و خدا به آنها عطا فرمود این بود که نه تنها ذبح عظیم (یعنی اباعبدالله الحسین (ع)) بلکه نسل و نسب رسول خاتم (ص) و اهل بیت طاهرینش (علیهم السلام) و مصلح آخرالزمان (مهدی موعود (عج)) را از نسل ابراهیم و هاجر و اسماعیل (علیهم السلام) قرار داد!. و این توفیق بسیار بزرگی بود. استجابت همان دعایی بود که ابراهیم (ع) از خدا خواست: «رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ» (صافات - 100). و حتی فراتر از دعای او بود.


با جمعبندی آنچه که در فصول قبل بیان نمودیم می‌توانیم اینطور تعبیر کنیم که وقتی حضرت ابراهیم (ع) نور محمد و آل محمد (ص) و شیعیان آنها را مشاهده کرد (و ولایت محمد و آل محمد (ص) را پذیرفت) و چون دانست که بالاخره این خاندان پاک باید براساس سنت دیرین خدا، روزی از یک نسلی پاک به دنیا بیایند و در میان مردم حضور یابند، فلذا از خدا خواست که به او توفیق دهد این نسل صالح از دودمان او به دنیا بیایند. «رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ» (صافات - 100).
این خواسته بزرگی بود. پدر و مادر و فرزندی که می‌خواهند چنین شرافتی را کسب کنند و چنین بار امانت سنگینی را بپذیرند باید قابلیت خود را اثبات می‌کردند. کدام پدر؟ کدام مادر؟ و کدام فرزند؟


ابراهیم (ع) با خدا عهد بست همان شود که خدا می‌خواهد. شرط اصلی این عهد و پیمان «هدایت خدا» و «هدایت پذیری بنده خدا» بود. لذا وقتی خدا فرمود: باید که «تسلیم محض من شوی» آن حضرت بلادرنگ عرض کرد «تسلیم محض تو هستم ای پروردگار عالمیان!». «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ» (بقره 131). جا دارد به این نکته توجه کنیم که حضرت ابراهیم بیشتر خدا را با نام «رَبّ» صدا میزند. یعنی تربیت کننده و راهنما!.


خدا حضرت ابراهیم (ع) را بسیار آزمود. نه اینکه نداند او کیست. بلکه به جهت اینکه مردم او را بشناسند و از ظرفیت و اهلیت و قابلیت او با خبر شوند. خود خدا هم او را در همه آزمونها راهنمایی و کمک کرد. چرا که ابراهیم (ع) خوب بنده ای برای خدا بود. خدا زن و فرزند ابراهیم (ع) را هم آزمود. و در نهایت وقتی همه اثبات کردند تسلیم محض و بدون چون و چرای اوامر الهی هستند، پاداشی به آنها داد که فراتر از انتظارشان بود. نسل محمد و آل محمد (ص) را که برترین خلق خدا هستند از دودمان آنان مقرر فرمود!. و ممکن است حتی مقام «صالحین» را که بطور خاص به محمد و آل محمد (ص) اطلاق می‌شود را نیز به او داده باشد. همانگونه که می‌فرماید: «وَمَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ ۚ وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا ۖ وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ» (بقره 130) «و چه کسی از آیین ابراهیم روی‌ گردان خواهد شد بجز کسی که خودش را به سفاهت زده باشد؟! ما او را در این جهان برگزیدیم؛ و او در آخرت، از صالحین است». (نکته قابل تأمل و تدبر در این آیه کلمه آخرت است که به جهان آخرت تعبیر شود یا به دوران آخرالزمان پس از ظهور مهدی موعود (عج)).

 

[ رفتن به صفحه فهرست ]

 


[1]

السّجّاد (علیه السلام): وَ کَانَ لَا یَحْجُبُهُمْ عَنْ نُورِهِ فَحَجَبَهُمْ عَنْ نُورِهِ سَبْعَهًَْ آلَافِ عَامٍ فَلَاذُوا بِالْعَرْشِ سَبْعَهًَْ آلَافِ سَنَهًٍْ فَرَحِمَهُمْ وَ تَابَ عَلَیْهِمْ.

امام سجّاد (علیه السلام): خداوند پیش از آن (اعتراض ملائکه به خدا درباره‌ی خلقت آدم) آنان را از نور خود محجوب نمی‌کرد. امّا پس از آن آن‌ها را هفت‌هزار سال از نورش محجوب ساخت. ملائکه به مدّت هفت‌هزار سال به عرش پناهنده‌شدند تا اینکه به آن‌ها مهر ورزید و توبه‌شان را پذیرفت.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱، ص۲۱۴

 

[2]

امام رضا (ع) در تفسیر این آیه میفرماید: خداوند « ذبح عظیم» را پاداش این عمل قرار داد و ....... تا این که وحى از جانب پروردگار جلیل رسید: «اى ابراهیم! گریه تو بر فرزندت اسماعیل اگر او را به دست خود ذبح مى کردى را، فدا کردم به گریه اى که تو بر حسین (ع) و شهادتش کردى و بدین سبب بالاترین درجات اهل ثواب در مصیبت ها را به تو دادم. در پایان امام رضا (ع) فرمود: این است مفهوم قول خداوند عز وجل؛ «وَ فَدَیناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» (جلد 44 بحارالانوار صفحه 226، با استناد به عيون أخبار الرضا (ع) - باب ١٧ - ج ١ - ص ٢٠٩)

نظرات کاربران
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

بستن
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

0 نظر